شعر تشدید ن
ّ
فرزندم شعر تشدید را حفظ کن و کارت امتیاز بگیر.
بنّا – امّا – کفّاش- نجّار – نقّاش
نوع مطلب :
ّ
فرزندم شعر تشدید را حفظ کن و کارت امتیاز بگیر.
بنّا – امّا – کفّاش- نجّار – نقّاش
نوع مطلب :
بچه های امروزی...پاسخ ها و پرسش هایی حرفه ای !
بعضی وقتها خوش اخلاقی ام گل می کنه و با بچه ها به مناظره می پردازم .هرچند که عادت دارند وسط حرف هم دیگه بپرند ولی به شدت از پاسخهاشون خوشم میاد!چند نمونه از این مکالمات:
مکالمه اول:
من: خب بچه ها کی می دونه ورزش برای چی خوبه؟
سید سجاد: خانم اجازه !برای لاغری خوبه!برای آب کردن شکم و پهلو!
مکالمه دوم:
من : چرا زندگی توی روستا انقدر جذابه؟(بعد از کلی مکالمه و پرسش و پاسخ)
بازهم سید سجاد: خانم زندگی توی روستا هیچ هم خوب نیست.بهتره آدم بره آنتالیا زندگی کنه!
مکالمه سوم:
من: ابوالفضل !مگه قرار نبود که کتابت رو مامانت امضا کنه؟
ابوالفضل: خانم اجازه! بودا ! بگرد ! هست ! نیست؟ خانم پیداش میکنی بگرد!!!بوووووووود!
مکالمه چهارم:
من(اندر بیان خواص عدسی) : اصلا بچه ها عدسی خوردن بهتره یا قرص آهن خوردن؟
متین: خانم دل و جیگر خوردن از همش بهتره!خوشمزه تره!
مکالمه پنجم:
من: پارسا ! اون زیر داری دنبال چی می گردی؟
پارسا: خانم اجازه !دنبال دندونم می گردم ! گم شده!
مکالمه ششم :
من: عزیزانم ، من دوست دارم همتون مثل علی کریمیان مرتب و منظم باشید!ببینید چقدر تمیز و مرتبه !موهاش رو شونه می کنه ! لباسهاش مرتبه !کفشهاش مرتبه!
حسین: خانم اجازه !ما هم دوست داریم تو آرایش کنی!روسری رنگی بپوشی!چیه لباس های سیاه می پوشی!
مکالمه هفتم:
من: محمد حسن !وسایلت رو جمع کن عزیزم ! من دوست ندارم پسر به این خوبی ،بی نظم باشه.
محمد حسن: ولی یه آدم شلخته بی نظم ولی با شخصیت ،بهتر از یه آدم شیک پوش بی شخصیت هست!!!!!
مکالمه هشتم:
من : بچه ها ،برداشتن بی اجازه وسایل دیگران، کار بسیار بدیه!
...: مامان من همیشه از بابام پول میخواد و اون بهش نمیده.به همین خاطر اونم خودش برمیداره!
و .......
معلم اسم دانش آموز را صدا کرد
دانش آموز پای تخته رفت ، معلم
گفت: شعر بنی آدم را بخوان ،
دانشآموز شروع کرد:
بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
به اینجا که رسید متوقف شد ،معلم
گفت: بقیه اش را بخوان! دانش آموز
گفت: یادم نمی آید ، معلم گفت: یعنی
چی ؟این شعر ساده را هم نتوانستی
حفظ کنی؟! دانش آموز گفت:آخر
مشکل داشتم مادرم مریض است و
گوشه ی خانه افتاده ،پدرم سخت کار
میکند اما مخارج درمان با?ست، من
باید کارهای خانه را انجام بدهم و
هوای خواهر برادرهایم را هم داشته
باشم ببخشید، معلم گفت: ببخشید
همین؟!مشکل داری که داری باید
شعر رو حفظ میکردی مشک?ت تو به
من مربوط نمیشه!
در این لحظه دانشآموز گفت:
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی